خواب های طلایی

چند سالي از آن روز مي‌گذرد، روزي که حکم مدير آبياري رفسنجان به آقاي حسني داده شد؛ حکمي با اختيارات کامل. به او گفته بودند دشت رفسنجان يکي از جاهايي است که سال‌ها بيلان منفي داشته، سطح آب به شدت پايين رفته، قنات‌ها خشک شده، چاه‌هايي که قبلاً پايابي بوده از بين رفته و جاي آنها چاه‌هاي عميق حفر گشته است. با اينکه تعداد چاه‌ها بيشتر شده، اما آبدهي جمعي آنها هر روز کمتر و کمتر مي‌شود. او هم همان ابتدا با آنها شرط کرده بود که تنها در صورتي اين مسئوليت را مي‌پذيرد که اختيار تام داشته باشد. همان ابتدا گفته بود با نظر کارشناسان و کمک مالکان آنچه را صلاح بداند عمل مي‌کند. آنها که تقريباً در حل مشکل مستأصل شده بودند به اجبار پذيرفتند. حتي به او گفتند اگر موفق شوي جلوي تشديد بحران را بگيري، به عنوان يک الگو در ديگر دشت‌ها از آن استفاده مي‌کنيم.
او ابتدا با همکاري ۳ نفر کارشناس، وضعيت فعلي دشت را بررسي کرد. طبق محاسبات و آمارها در هر سال حدود ۶۵۰ ميليون متر مکعب از دشت برداشت مي‌شد. در مرحله بعد ميزان مجوزهاي صادره نيز دقيقاً محاسبه شد. بر اساس مجوزهاي صادره، مالکان چاه‌ها حق داشتند در همين حدود از دشت برداشت کنند. کار بعدي او در اين مرحله محاسبه ميزان ورود آب از طريق نزولات جوي در منطقه بود. محاسبات نشان مي‌داد که در هر سال حدود ۵۰۰ ميليون متر مکعب آب ورودي دشت است. پس اگر ميزان برداشت آب از چاه‌ها از ۶۵۰ ميليون به ۵۰۰ ميليون کاهش يابد جلوي تشديد بحران گرفته مي‌شود. اما چگونه چنين کاري امکان‌پذير بود؟ او فکر مي‌کرد اتکا به قوانين موجود و کمک دولت، او را به جايي نمي‌رساند، مخصوصاً که مالکان بر اساس سوابق گذشته هيچ اعتمادي نداشتند. پس تنها راه‌حل، کمک صاحبان چاه‌ها بود. جلسات متعددي با مالکان چاه‌ها گذاشته شد، سخت‌ترين مرحله همين بود. او پس از جلسات متعدد به تدريج موفق شد موضوع بحران آب را از يک موضوع دولتي به يک مشکل مردمي تبديل کند. کم‌کم تعداد محدودي از مالکان قانع شدند. از اين مرحله به بعد آنان نيز به کمک آمدند و سعي به متقاعدکردن بقيه داشتند. وقتي کار به دست خودشان افتاد توجيه ديگران سرعت بيشتري گرفت.
طبق محاسبات اگر کليه مجوزهاي صادرشده به ميزان ۲۵ درصد کاهش مي‌يافت، رقم ۵۰۰ ميليون حاصل مي‌شد، اما چگونه بايد اينکار را عملياتي مي‌کردند؟ پس از تلاش فراوان، کميته‌اي که در آن نمايندگان مالکان نقش اصلي را داشتند تشکيل شد. در اين کميته در مرحله اول موارد زير به تصويب رسيد:
۱- مجوزهاي جديد با ۲۵ درصد کاهش نسبت به قبل صادر شود.
۲- در مجوزهاي جديد ميزان برداشت سالانه به صورت حجمي قيد گردد و آبدهي لحظه‌اي در اختيار مالکان باشد.
۳- کنتور حجمي بر روي همه چاه‌ها نصب گردد و هر زمان ميزان برداشت به رقم مجوز صادره رسيد، به طور اتوماتيک بهره‌برداري از چاه متوقف گردد.
۴- مالکان آزاد باشند زمان برداشت آب از چاه، ميزان آبدهي لحظه‌اي و نوع استفاده را خودشان انتخاب کنند. همچنين مالکان حق خريد و فروش آب يا انتقال آب به هر جا که صلاح مي‌دانند را داشته باشند.
۵- مجوز حفر چاه جديد تحت هيچ شرايطي صادر نگردد. هر کس آب نياز داشته باشد بتواند به نرخ بازار از ديگران خريداري کند.
برای عملياتي‌کردن مصوبات، مقرر شد در عرض شش‌ماه، بر روي کليه چاه‌ها کنتور نصب گردد. همچنين با توجه به اينکه ۱۵۰۰ حلقه چاه در دشت رفسنجان مجوز داشت، قرار شد ده نفر نيرو به منظور عمليات گشت و بازرسي استخدام گردد و به آنها آموزش‌هاي لازم داده شود. بر اين اساس هر مأمور مسئول گشت و بازرسي از ۱۵۰ حلقه چاه بود و وظيفه داشت در هر ماه حداقل يکبار از هر چاه بازديد و گزارشي از آخرين وضعيت چاه و ميزان آب برداشت‌شده را طبق کنتور ثبت کند.
در طول شش ماه اداره جديد آب با ۲۰ نفر پرسنل تشکيل شد:۱۰ نفر مأمور گشت و بازرسي، ۳ نفر کارشناس، ۲ نفر تکنسين مطالعات و بقيه هم برای کارهاي تدارکاتي و پشتيباني.
شش‌ماه که به پايان رسيد فعاليت اصلي شروع شد. مأمورين گشت و بازرسي به طور مرتب از چاه‌ها بازديد و گزارش خود را به اداره جديد تحويل مي‌دادند. به تدريج در سطح شهر بنگاه‌هايي برای خريد و فروش آب ايجاد شد. پس از مدت کوتاهي هر متر مکعب آب پنج هزار ريال خريد و فروش مي‌شد. البته بسته به موقعيت و کيفيت آب چاه‌ها، قيمت‌ها کمي متغير بود. با توجه به شرايط جديد، کشاورزان ارزش آب را به خوبي شناخته و به همين دليل در زمستان‌ها از چاه‌ها خيلي کمتر استفاده مي‌کردند؛ مالکان ترجيح مي‌دادند از ذخيره خود در تابستان استفاده کنند. همچنين به تدريج روش‌هاي سنتي و غرقابي به روش‌هاي نوين آبياري، تبديل و مصرف آب در هر هکتار کاهش و در مقابل، توليد پسته افزايش يافت.
چون آب در بازار به راحتي خريد و فروش مي‌شد، مشکل بخش صنعت و معدن نيز حل شده بود. مسئولين آب و فاضلاب هم براي تأمين آب شرب شهرها و روستاها در صورتي که با کمبود آب روبرو مي‌شدند، با مالکان چاه‌هايي که کيفيت آب آنها مناسب‌تر بود به توافق مي‌رسيدند و از آنها آب مورد نياز را خريداري مي‌کردند. البته قيمت آب شرب به نسبت گذشته خيلي گرانتر شده بود، ولي همين موضوع باعث صرفه‌جويي و کاهش مصرف سرانه آب شهري گرديد. قيمت آب در بازار حدود پانصد تومان براي هر متر مکعب تثبيت شده بود. از دشت رفسنجان در هر سال پانصد ميليون متر مکعب آب برداشت مي‌شد، بنابراين ارزش کل آب در اين دشت در هر سال ۲۵۰ ميليارد تومان محاسبه گرديد. طبق توافقي که در کميته صورت گرفت قرار شد يک درصد از قيمت متوسط آب براي نظارت، کنترل و مطالعه دشت در اختيار اداره جديد آب قرار گيرد. بدين ترتيب درآمد اداره در هر سال به دو و نيم ميليارد تومان مي‌رسيد که صرف هزينه‌هاي اداره مي‌شد. ديگر به اداره دولتي و بودجه آن نيازي نبود. مطالعات دقيقي در تمام نقاط دشت صورت مي‌گرفت. از جمله سطح آب دشت از طريق چاه‌هاي مشاهده‌اي به دقت کنترل مي‌شد. پس از مدتي در کميته تصويب شد که مجوزهاي صادره حالت شناور داشته باشند، بنابراين اگر در يک منطقه اُفت سطح آب مشاهده مي‌شد مجوزهاي صادره در آن منطقه کاهش مي‌يافت و اگر در جايي سطح آب بالا مي‌رفت برعکس عمل مي‌شد.
هرساله مجمع عمومي مالکان آب تشکيل و دست به انتخاب اعضاي کميته پنج‌نفره از مالکان مي‌زد. تصميمات اصلي از جمله انتخاب رئيس اداره، ميزان هزينه‌ها و درآمدها، حقوق کارکنان، انجام مطالعات جديد و چگونگي عمليات گشت و بازرسي زير نظر کميته انجام مي‌شد. با توجه به اعتماد کميته آب، آقاي حسني همچنان به عنوان دبير کميته ادامه فعاليت مي‌داد. اين اواخر تقريباً همه چيز حالت عادي گرفته بود.
در آخرين مجمع عمومي که او در حال سخنراني بود و از فعاليت‌هاي گذشته، نتايج به دست‌ آمده و برنامه‌هاي آينده صحبت مي‌کرد ناگهان در ميان همهمه کارمندان بازنشسته سابق که تقاضاي برگشت به کار را داشتند متوجه شد کسي او را با صداي بلند صدا مي‌کند: سعيد! سعيد! بلند شو چقدر مي‌خوابي؟! ساعت سه و نيم صبح است، وقت زيادي تا اذان نمانده، آب قطع شده چکار کنيم؟ سعيد از خواب پريد، سحر شده بود، چشمان خود را ماليد؛ چه خوابي!! بلند شد و به سوي آشپزخانه رفت. به ليلا که او را بيدار کرده بود گفت: «عجب وضعي شده! مردم چطور با اين بي‌آبي مي‌سازند؟» از قبل مقداري آب در پارکينگ ذخيره کرده بود. يک ظرف ۲۰ ليتري آورد تا براي شست و شو و خوردن استفاده شود. در حال خوردن سحري بود که ليلا گفت: «راستي امسال افطاري چکار کنيم؟ کي مهماني بدهيم؟» سعيد گفت: «اقوام من و شما روي هم ۷۰ نفري مي‌شوند. يک‌دفعه که نمي‌توان همه را دعوت کرد؟ جايمان تنگ است. پس يک‌بار اقوام شما و يک‌بار اقوام من.» يکدفعه يادش آمد که وضعيت مالي‌اش خوب نيست. حقوق اين ماه خرج شده بود. پرداخت قسط‌ها، ثبت نام کلاس زبان، کلاس فوتبال، کفش طبي و هزينه‌هاي ريز و درشت ديگر، چيزي به جاي نگذاشته بود. به ليلا گفت: «فکر نکنم بتوانيم هم اقوام شما و هم اقوام من را براي افطاري دعوت کنيم. بنابراين بايد يک گروه را دعوت کرد.» ليلا چيزي نگفت ولي احساسش اين بود که منظور سعيد اين است که اقوام ليلا را دعوت نکنند. همين که چيزي نگفت، سعيد فهميد مسئله‌اي پيش آمده، ترجيح داد سکوت کند.
صبح زود براي رفتن سر کار آماده شد، خداحافظي خشک و خالي کرد و از خانه بيرون زد. در راه که مي‌رفت راديوي ماشين را روشن کرد. يکي از مسئولين آب و فاضلاب شهر پاسخ شهروندان را مي‌داد. وقتي فردي سؤال کرد با اين کم‌آبي چکار کنيم، مسئول مربوطه گفت: «ما نمي‌دانيم، آب نيست!!» چه جواب حکيمانه‌اي! راديو را خاموش کرد. همچنان در فکر افطاري بود. با خودش گفت به ليلا مي‌گويم که خودت هر که را صلاح مي‌داني دعوت کن. ولي در اين صورت هزينه را از کجا بپردازد؟ خيلي بد مي‌شود!! تصميم گرفت از يکي از همکاران که وضعي بهتر داشت قرض کند، اين بهترين راه‌حل بود.
به محل کار که رسيد کامپيوتر را روشن و کاغذهاي روي ميز را مرتب کرد. يک نفر ارباب رجوع داشت، مالک يکي از چاه‌ها بود. او قبل از آنکه آقاي حسني به اداره برسد آمده بود. مي‌گفت: «چاه‌اش خيلي کم‌آب شده، با اينکه چندين بار جابجا کرده ولي بي‌نتيجه بوده. در ضمن آب آن شور هم شده.» درخواست مجوز جابجايي چاه را داشت. آقاي حسني در مورد وضعيت آبي منطقه برايش توضيح داد. او هم با ناراحتي اطاق را ترک کرد . آقاي مهندس حسني روزنامه روي ميز را باز کرد. تيتري توجه او را جلب کرد! از قول يکي از وزرا نوشته بود: مشکل کم‌آبي در استان‌هاي سيستان و بلوچستان، هرمزگان، کرمان و يزد از طريق انتقال آب از خليج فارس رفع خواهد شد. چه جمله رمانتيکي بود! اگر باغات پسته با آب خليج فارس آبياري شود، چه
مي‌شود!! با خودش گفت: «ايشان احتمالاً داستان‌هاي تخيلي زياد مي‌خواند.» يادش آمد يکي از مقامات سابق هم گفته بود: «به هر خانواده هزارمتر زمين مي‌دهيم تا باغخانه درست کنند.» حيف که نشد! يکي ديگر گفته بود: «اصلاً دشت ممنوعه، ديگر چه صيغه‌اي است؟ بگذاريد کشاورزان هر جا مي‌خواهند چاه بزنند.» اين حرف‌ها از گذشته هم سابقه داشت. ده‌ها سال قبل گروهي مي‌خواستند خليج فارس را از طريق کوير به درياي مازندران وصل کنند و يا از تاجيکستان آب بياورند و کويرهاي ايران را آباد کنند ...
روزنامه را گوشه‌اي گذاشت. يک‌دفعه متوجه شد کسي که مي‌خواست از او پول قرض بگيرد به طرفش مي‌آيد. پس از سلام و عليک از حسني پرسيد: «خبر نداري تفاوت حکم‌ها را کي مي‌دهند؟» جواب شنيد: «نه، چطور؟» گفت: «چک داده‌ام، به پول نياز دارم.» با وجود وزش باد داغ از کولر آبي، عرق سردي بر صورتش نشست. آن طرف‌تر چند تا از همکاران درباره جام جهاني فوتبال برزيل صحبت مي‌کردند. آن يکي مي‌گفت: «مکزيک حقش باخت نبود.» ديگري مي‌گفت: «شيلي عجب خوب بازي مي‌کرد و اگر آرژانتين مسي را نداشت در همان مرحله اول کارش تمام بود.» مهندس حسني به شوخي به آنها گفت: «شما هيچ کار اداري نداريد؟» يکي که سابقه‌اش بيشتر از ديگران بود گفت: «کار نکنيم، خدمت بيشتري کرده‌ايم. نتيجه کارکردن ما را در طول سال‌هاي گذشته مي‌بينيد!!» در همين حال با دست اشاره‌اي به کانال کولر که از آن به جاي هواي مرطوب و خنک باد خشک و داغ مي‌وزيد کرد. فشارآب آنقدر کم بود که به کولرهاي پشت بام نمي‌رسيد.
با خودش گفت: «سري به اينترنت بزنم.» در يکي از سايت‌ها چندتن از متخصصين آب در مورد بحران آب نظراتشان را گفته بودند. يکي از آنها گفته بود: «به دليل پديده اِل‌نينو و گرم‌شدن زمین، تغييرات اقليمي زيادي در منطقه رخ داده و بايد با انتقال مغناطيسي، ابرهاي باردار مديترانه‌اي و سومالي را به سمت فلات ايران کشانده و بارندگي را افزايش دهيم.» ديگري گفته بود: «به دليل روراندگي سپر تکتونيک ايران بر روي سپر عربستان در محل اتصال صفحات تکتونيک، چشمه‌هاي آب شيرين زيادي در کف خليج فارس مي‌جوشد که بايد از آنها استفاده گردد.» آن يکي گفته بود: «منابع لايزال آب در کويرهاي ايران و در اعماق پايين وجود دارد. بايد با حفاري‌هاي اکتشافي تا عمق هزارمتر از آنها بهره‌برداري شود.» و خيلي از اين حرف‌هاي بزرگ. حسني با خودش فکر کرد «کاش من هم مثل اينها معلومات داشتم، عجب حرف‌هايي بلدند که من نمي‌فهمم!!!» يک‌دفعه برق رفت و کامپيوتر خاموش شد، با خودش گفت: «راحت شدم!!!»
رئيس اداره از صبح برای شرکت در سمينار کارآيي کارکنان و بهره‌وري در محيط کار از اداره بيرون رفته بود. آقاي حسني دور و برش را نگاه کرد ديد بچه‌ها هم همه رفته‌اند!! تلفن زنگ زد، نگهبان بود گفت: «آقاي مهندس همه همکاران رفته‌اند، شما تا کي تشريف داريد؟!» آقاي حسني منظورش را فهميد و گفت: «من هم چند دقيقه ديگر مي‌روم.» نگهبان گفت: «خدا خيرتان بدهد!!!»
آقاي حسني کيف خود را برداشت و به سوي منزل راهي شد. وقتي رسيد، ديد اوضاع اصلاً روبراه نيست؛ نه سلامي و نه عليکي؛ همه‌اش مربوط به سوتي ديشب بود. کتابي برداشت تا خودش را سرگرم کند. چند خطي خواند، اصلاً نفهميد چه مي‌خواند. يک‌دفعه به ذهنش رسيد که برود آشپزخانه و ظرف‌ها را بشويد. با خودش گفت: «اين کار جواب مي‌دهد! عجب بدشانسي!» آب قطع بود. برگشت تلويزيون را روشن کرد، شبکه خبر بود و ميزگرد نمايندگان. به دقت گوش داد. يکي صحبت از خودکفايي در کشت گندم می‌کرد، ديگري خودکفايي در هشت محصول اصلي زراعتي را به شرط بهينه سازي مصرف آب ممکن مي‌دانست. مهندس حسني با خود انديشيد «من که در ايران چنين حجمی از آب تجديدپذير را سراغ ندارم!!» سومي براي پيشگيري از بالارفتن متوسط سني جامعه، جريمه عمل وازکتومي را کافي به مقصود نمي‌دانست. مجري ميزگرد نيز طرفدار افزايش بودجه براي کار فرهنگي در اين زمينه بود. چون قضاوت درستي به ذهنش نرسيد، تلويزيون را خاموش کرد. فکر کرد در اين شرايط، خواب بهترين است و چه بهتر يک آهنگ آرام، همچون خواب‌هاي طلايي جواد معروفي باشد. کمي آهنگ گوش کرد، حوصله‌اش سر رفت، خوابش نمي‌برد، آهنگ هم دلچسب نبود. بلند شد لباس‌هايش را پوشيد، با سر و وضع نامرتبي از منزل بيرون آمد تا کمي قدم بزند. هوا گرفته بود، ذرات گرد و خاک تمام فضا را پر کرده و قرص خورشيد در آسمان با رنگ نارنجي، نااميدي را به تمام فضا مي‌پراکند. همين طور که در خيابان قدم مي‌زد متوجه شد کسي با صداي بلند رو به او مي‌گويد: «چرا اينقدر اذيت مي‌کني، من از کجا بياورم؟» خواست چيزي بگويد متوجه شد، طرف با گوشي همراه حرف مي‌زند. ظاهراً با همسرش بود. بي‌اختيار به ياد مذاکرات مجلس افتاد، به راه خود ادامه داد. در دوردست طوفان شن فضا را پر کرده بود. تشنه شده بود، ولي همچنان بي‌هدف قدم مي‌زد. کجا مي‌رفت، خودش هم نمي‌دانست. طوفان شن نزديک و نزديک‌تر مي‌شد.

حسین زراعتکار
برگرفته از مجله پسته

فرم ثبت نظرات

نام
ایمیل
متن
متن